نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

نازترین !

      دخمل بلا سلام یه ربعه منو نشوندی پای کامپیوتر حسنی ببینم کلی کار دارم خودتم میری یه گشتی میزنی دوباره میایی اگه پاشم هم غرغر میکنی  الانم داری باچه کلاس گذاشتنی حسنی رو میبینی دوست دارم نمکدون به قول بابایی هم تنقلات میخوری هم کارتون میبینی چون باید همین جور که شیر میخوری کارتون ببینی عزیزم همه ی کارهات ناز و شیرینند ...
4 شهريور 1390

مهمونی های افطاری !

    سلام نفس مامان این چند شب همش افطاری دعوتیم دیشب خونه مامان بزرگ مامانی امشب خونه عمه بابایی و پس فردا شب خونه مامان بزرگ بابایی  دیشب شما و علی پسر خالت پیش هم سر سفره نشسته بودید و دخمل مهربونم گوجه میذاشتی توی دهن علی بخوره علی هم دیده بود شما به میخوری خوشش اومده بود به می خورد خودتم به خوردی نوش جونت کلی با علی مشغول بودی نفسم تا اخر غذا اذیت نکردی و راحت بودم ولی هفته گذشته که خونه اون مامان بزرگم بودیم من یه جای تنگی نشسته بودم وسط مامان بزرگ  مامان زن دایی نمی دونی چقدر سختم بود شما هم تو بغلم بودی یک سره وول میخوردی کمرم داغون شد بدجور امشبم وسط من و بابایی نشسته بودی و مشغول بازی کردن با برنج جد...
4 شهريور 1390

فسقلی مامان !

             مامانی اینو یادم رفت تو پست قبلی بنویسم درسته دلم برای بچگیم تنگ شده ولی الان وجود تو برام از همه دنیا با ارزش تره حتی از دنیا خوب بچگیم تو الان بچگی کن و شاد باش تا منم احساس بچگی رو با تو دوباره تجربه کنم نفس طلایی مامان انشالله بچگی شاد و بی خطری داشته باشی تا اونجا که بتونم میذارم بچگی ات بهت خوش بگذره و لذت ببری چون یکبار که بیشتر تکرار نمی شه خوشگل مامان برم نماز بخونم لالا کنم خدایا شبای قدر امسالم گذشت ماه رمضونم داره تموم میشه خدا توی این شبای قدر نمی دونم چی برای امسالمون مقرر کردی ولی انشالله هرچی باشه خوب باشه خدایا مواظب عزیزامون باش و به همشون سلامتی...
2 شهريور 1390

حاج قیلو پنج قیچی !

             سلام جگرم میدونی دیشب قبل خواب یاد یه بازی بچگی هام افتادم و کلی دلم برا بچگیم تنگ شد میدونی ما حالت سجده میخوابیدیم مامان جون و خاله ها میزدند روی کمرمون مدلی که روی تنبک میزنن و میخوندند : رفتم به باغ پسته دیدم حاج قیلو پنج نشسته گفتم  حاج قیلو پنج قیچی این سوزن یا قیچی ؟ بعد یا یک انگشتشون رو می گذاشتن که میشد سوزن یا دو تا که میشد قیچی اگر درست میگفتیم نازی مون میکردند اگرم اشتباه قلقلکمون میکردند چه خوب بود یادش بخیر شبا تا آقاجون بیاد برای این که ما نخوابیم مامان جون گاهی تا یک ساعت برای من و خاله فاطمه و خاله زهرا نوبتی بازی میکرد و یادش بخیر خاله زهرا جر زنی میکرد و چون ...
2 شهريور 1390