سلام نفس مامان این چند شب همش افطاری دعوتیم دیشب خونه مامان بزرگ مامانی امشب خونه عمه بابایی و پس فردا شب خونه مامان بزرگ بابایی دیشب شما و علی پسر خالت پیش هم سر سفره نشسته بودید و دخمل مهربونم گوجه میذاشتی توی دهن علی بخوره علی هم دیده بود شما به میخوری خوشش اومده بود به می خورد خودتم به خوردی نوش جونت کلی با علی مشغول بودی نفسم تا اخر غذا اذیت نکردی و راحت بودم ولی هفته گذشته که خونه اون مامان بزرگم بودیم من یه جای تنگی نشسته بودم وسط مامان بزرگ مامان زن دایی نمی دونی چقدر سختم بود شما هم تو بغلم بودی یک سره وول میخوردی کمرم داغون شد بدجور امشبم وسط من و بابایی نشسته بودی و مشغول بازی کردن با برنج جد...